Lustrous moon & venus & love
Lustrous moon & venus & love

God is one


13مهر تا 18 مهر 93

یکشنبه 13 مهر عید قربان بود.......طبق برنامه هرساله روز عید قربان یا میریم خونه این مادربزرگ یا اون یکی .....

و رسمه  که کوفته تبریزی بذارن..........ولی من گفتم من تو خونه کار دارم به هیچ عنوان نمیتونم جایی برم......

پدر و برادر رفتن........

مامی موهامو درست کرد.....من موهای خواهر رو و در آخر ساعت 6:30 از خونه زدیم بیرون......

انقــــــــــــــد خوشحال شدم......وقتی که عاطفه زنگ زد و گفت منم با بابام میام......آخه گفته بود که چون مامانش نیست اجازه نداره بیاد ولی وقتی که گفت حاضر شده و قراره با باباش بیان خیــــــــــــلی خوشحال شدم.........

ساعت 7:15 اینا رسیدم دم تالار..........شیدا و شیما و مامان وباباش با عاطفه و باباش در حال صحبت کردن بودن......پیاده شدیم و سلام و علیک کردیم........

پدر برای اولین بار پدر عاطفه و شیدا رو دید.... وهمچنین مادر برای اولین بار مادر شیدا رو......

مامان و بابای شیدا تشکر میکردن از مامان و بابا  بابت اون شبایی که بچه ها شب رو موندن خونه ما و زحمت دادن......در صورتی که اصلا زحمت نبود.....ای کاش ما  هنوزم اونجا بودیو بازم از اون دلخوشی ها بود........

مامان شیدا به مامان گفت ببخشید این شیدا ،شیما به شما انقد زحمت دادن........ما میگفتیم شیما تو دیگه چرا انقدر زحمت میدی و میخندیدیم.........آخه شیما که اصلا نبود...مامانش رو حساب عادت میگفت شیما و شیدا درصورتی که عاطفه و شیدا خونه ما میموندن.....و بعد دوباره مامانش از بابا تشکر کرد..........

بعد از یه کوچولو صحبت منو مامان و شیدا و شیما و عاطفه و فاطمه رفتیم بالا ......مامان و بابای شیدا و شیما رفتن جایی...... بابا و برادر و پدر عاطفه هم باهم رفتن  قسمت آقایون..........

رفتیم بالا ساعت 7:30 بود عروس خانوم تشریف نیاورده بود........

ساعت 8 اومد......تا ساعت 8:30یا 8:45 داماد تو قسمت خانم ها بود........و بعدشم که اومدیم یه تکونی بدیم شلوغ شد و اصن حال نداد........تا مارفتیم برقصیم  نرگس  هم اومد پایین .......دوره نرگس میرقصیدیم........یهو نرگس دست منو کشید وسط باهم رقصیدیم و دورمونم خانمهای دیگه که بعد از چن مین با بچه های دیگه جابه جا شدیم............

یه جا هم بود که آهنگ بندری شد............ دوباره رفتم وسط با نرگس بندری رقصیدیم و دورمون حلقه زدن و باز جابه جا شدیم.......اونجا یه خانومه حال معنویمو بهم زد..........

نرگس رفت نشست همون جاها بود که یهو دیدم الهام داره با نرگس حرف میزنه و رفتم بغلش کردم و گفتم سلام عزززززیززززم...........با نامزدش تازه اومده بود......... بعد از سلام و علیک کردن با نرگس به من گفت مامان نرگس کجاست داشتم میبردمش پیش مامان نرگس که وقتی رسیدیم بهش گفتم ای وای ببخشید این خالشه....بیا برگردیم.....انقدر به هم شباهت دارن ......خاله هاش و مامانش........

وبعد بردم پیش مامانش.....

هیچی دیگه بعدشم شام ...شام خوردنی نرگس اومد پیش میز ما کلی تشکر کرد بابت رفتنمون و گفت که از صب بی حال بودم و آرایشگر میگفت تو امروز نمیتونی برقصی ولی وقتی شما رو دیدم کلی انرژی گرفتم....اصلا فکر نمیکردم بیاید....مرررسی که اومدین و از اینجور حرفا.....کلی هم عکس گرفتیم.......

نرگسم فرستادیم خونه بخت......

آهان یادم رفت بگم.......مامانش خیلی به من ابراز احساسات کرد......بععععله.......آخرش که داشتیم خداحافظی میکردیم هی منو بغل کرد و بووس مووس و این حرفا.........گفت ایشالا عروسی خودت زینب جووووون.....ایشالا خوشبخت بشی.....به فاطمه هم گفته بود من تو رو میبرم........

اومدیم پایین به بابای عاطفه گفتم عمو جان ایشالا قسمت عاطفه ....گفت خیلی ممنون ایشالا قسمت خودتون......به بابای نرگسم گفتم خوشبخت بشن .......گفت خیلی ممنون ...لطف کردین تشریف آوردین و بعد همه با هم خداحافظی کردیم و به سمت خانه و کاشانه راهی شدیم........

شب تا 2 پشت لپ تاپم بود......و 3 به بعد خوابم برد.........

روز دوشنبه 14 مهر خونه بودم و کار خاصی انجام ندادم فقط عصر یه سر رفتیم خونه پدربزرگ......

روز سه شنبه 15 مهر ساعت 6:30 با شیدا و عاطفه قرار داشتیم......سوار اتوبوس شدیم و به سمت دانشگاه حرکت کردیم.......ترم هفت رو هم شروع کردیم......ساعت اول زبان ماشین داشتیم با استاد حسن........استاد خوبی بود..... نسبتا خوب درس میداد........

بعد از زبان ماشین شیدا و عاطفه رفتن سر کلاس استاد امیراحمدی واسه آز-سیستم عامل من ترم پیش پاس کرده بودم......و من هم سر کلاس استاد حسن موندم........آخه شیوه داشتم که اونم استاد حسن برداشته بود.....برعکس زبان ماشین،شیوه خیلی کسل کننده بود.........

ساعت 3:30 تموم شد.........رفتم ساختمون اداری دنبال شیدا و عاطفه......با مترو اومدیم......تو مترو خیـــــــــــــــــلی خندیدیم.......سه تایی خل شده بودیم.......کلی فیلم و عکس گرفتیم.....

شعر نه نه ی شیدا...........

ساعت 8:30 رسیدم خونه......بسیـــــــــــــار خسته بودم........ساعت 10 چشام بسته شد......

روز چهارشنبه 16 مهر 93 ساعت 5:45 بیدار شدم......6:45 پیش اتوبوسا بودم و 8:35 دانشگاه......تو راه سه تامونم خواب بودیم..........شیدا که دیگه خواب خواب بود.....باز منو عاطی یه کوچولو بیدار بودیم.......صبح از ساعت 8:45 اینا ریاضی مهندسی داشتیم تا 11:30.....بعدشم تا 1:10 تو ساختمون اداری مشغول ناهار خوردن(پنیر،گوجه،خیار،بربری) بودیم.........بعدم با ملیحه و شیدا و عاطفه رفتیم کافی شاپ توچال.......

من و ملیحه فالوده بستنی خوردیم.....عاطفه طالبی بستنی........شیدا ویتامینه + آب هویج بستنی..........

برگشتنی هم خیلی خندیدیم........ساعت 6 خونه بودم.....................

راستی امروز ساعت 9 مادربزرگم اومد تهران......

روز پنجشنبه 93.7.17 :ساعت 11 بود رفتیم خونه پدربزرگ واسه دیدن مادربزرگ جووووووووووون.......

خونشون سرو سامون گرفته بود......این جمله رو خواهر گفت........ولی من گفتم خونه بدون اون صفا نداشت.......میمیرم براش........انقد که ماهه.....اونروز عصر عروسی یکی از اقوام بود....هتل هما....

روز جمعه 93.7.18:امروز قرار بود عاطفه بیاد خونمون...........ساعت 3:15 اینا بود گفت درو بزن....اومد بالا.......

پشت در بود بهش گفتم بویروز.....چون بلد نیست فکر که  حالا من چی گفتم و بد برداشت کرد و قهقه سر داد......گفت زینب ست نزدم.....گفتم جووووووووون عب نداره.....گفت اووووووووووه دروباز کن من برم پشیمون شدم...........گفتم دیگه دیره......خلاصه کلی باهاش شوخی کردم و خندیدیم.....خودم یخ کرده بودم و فشار افتاده بود......البته قبل اینکه عاطی بیادااااا..... پاشدم تو آب جوش نبات انداختم خوردم ........

برای عاطی چایی ریختم......لپ تاپش رو آورده بود ویندوز نصب کنم.....کار لپ تاپش رو شروع کردم....و خودمونم مشغول صحبت کردن شدیم.......تا 6:40 خونمون بود..ویندوز+ نرم افزارهای لازمه نصب شد.................بعد با هم رفتیم...

من رفتم خونه مادربزرگ.......خاله مامان و عروس دایی بزرگه مامی اونجا بودن.....

.شب همه دوره هم بودیم............

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





شنبه 19 مهر 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

 



لحظه رفتنیست و خاطره ماندنیست........... تمام ادبیات عشق را به یک نگاه می فروختم ، اگر لحظه ای ماندنی بود و خاطره رفتنی .....


 

Memorabilia of my life 1
Beautiful & lovely Poems
Religion
Sentences of advice
Poems about Friend
Victory in this world and hereafter the shrine of Imam Hussein
Short Story
Memorabilia of my life 2
Memorabilia of my life 3
Advice of Devil
Memorabilia of my life 4
Memorabilia of my life 5
First love
Memorabilia of my life 6
Memorabilia of my life 7
Memorabilia of my life 8
Memorabilia of my life 9
New chapter of my life

 

 روزمره گی
 روز پنجشنبه 96.2.7
 گوشه از خاطرات اواخر فروردین 96
 سومین باری که با هم بودیم 96.1.23....
 دومین باری که با هم بودیم 1396.1.21
 نوروز 1396
 تولد 24 سالگی...95.11.23.....
 یکی از نشانه های دیوونگی...
 برای اولین بار 95.12.25
 روز چهارشنبه 95.7.28
 ماه رمضـــــان 95 (سفـــــر به مشـــهد و تبریــــــز)
 روز چهارشنبه 95.2.15
 نوروز 95
 جشـــن تولــد بیست و سه سالگیـــم
 نیو لوکیشن!
 امتحانات ترم آخر ......خرداد 94
 از 24 تا 26 اردیبهشت.....
 آخرین روز دانشگاه 94.2.23.................
 دو شب پرهیجان
 خانم ....... <3
 وقایع و اتفاقات3
 وقایع و اتفاقات2
 وقایع و اتفاقات
 دیدارررررر هایم با عوووشقم در ایام تعطیلات....
 همینجوری.....
 شنبه شب...93.12.16.........
 روز سه شنبه 93.12.5.......روز مهندس و روز پرستار مبارک!
 سپیده.....!
 روز چهارشنبه 93.11.29.....اولین جلسه تو ترم 8......
 93.11.29.....روز عشق ایرانی مبارک!....
 همین الان یهویی بس که دلم گرفته بود......سه شنبه 8 شب 93.11.28....
 روز شنبه 93.11.25 .....دیدن سپیده برای سومین بار در سال 93......
 بامداد شنبه 93.11.25 ساعت 12:30 تا 1......
 23 بهمن 93..............پنج شنبه!
 عالـــــــــــــی
 این 10 روز
 خنده......دی.....
 یاد خاطرات.....93.11.10 ....آخره شب روزه جمعه.......
 این چن وقت.....
 وااااااااای آخره خنده س.......93.10.10........
 بازم یاده تو آجی گُلی......<3.....
 یه خاطره خیــــــلی خوووووووب <3 <3 <3.....93.10.3 تا 93.10.5.......
 هفته آخر دانشگاه در ترم 7
 از اینور اونور
 دو روزه دانشگاه
 دلم برات تنگ شده........یکشنبه 93.9.2 ساعت 22:30.........
 بازم دانشگاه.....
 شب 93.8.25........
 این روزا.........

 

مهر 1396
ارديبهشت 1396
فروردين 1396
اسفند 1395
بهمن 1395
مهر 1395
تير 1395
ارديبهشت 1395
فروردين 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
تير 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389

 

Desert Rose

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فروزنده ماه و ناهید و مهر و آدرس solarvenus.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دانلود نرم افزار max plus
سامانه انتگرال گیری آنلاین
من و سپیده
computer
به امید غروب یاس و طلوع امید
یه وب مثل نویسنده اش
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 39
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 42
بازدید ماه : 364
بازدید کل : 7119
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1



آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 39
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 42
بازدید ماه : 364
بازدید کل : 7119
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1
('http://LoxBlog.Com/fs/mouse/048.ani')}

<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->